محل تبلیغات شما



از خیابان ۱۷ شهریور عبور می کردیم . 

من روی موتور پشت سر ابراهیم بودم . ناگهان یک موتور سوار دیگر با سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد . پیچید جلوی ما و ابراهیم ترمز کرد .

جوان موتور سوار که ظاهر درستی هم نداشت ، داد زد هو ! چی کار می کنی؟  بعد هم ایستاد و با عصبانیت ما را نگاه کرد ! همه می دانستند که او مقصر است . من هم دوست داشتم ابراهیم با آن بدن قوی پایین بیاید و جوابش را بدهد . ولی ابراهیم با لبخندی که روی لب داشت در جواب عمل زشت او گفت : سلام ، خسته نباشید . 

موتور سوار عصبانی یکدفعه جا خورد . انگار توقع چنین بر خوردی را نداشت . کمی مکث کرد و گفت : سلام ، معذرت می خوام ، شرمنده .

ابراهیم در بین راه شروع به صحبت کرد . سوالاتی که در ذهنم ایجاد شده بود را جواب داد : دیدی چه اتفاقی افتاد ؟ با یک سلام عصبانیت طرف خوابید . تازه معذرت خواهی هم کرد . حالا اگر می خواستم من هم داد بزنم و دعوا کنم ، جز اینکه اعصاب و اخلاقم را به هم بریزم هیچ کار دیگری نمی کردم .


یک شب به اصرار من به جلسه عیداهرا علیها السلام رفتیم.فکر می کردم ابراهیم که عاشق حضرت زهرا سلام الله علیهاست خوشحال می شود.مداح جلسه مثلا برای شادی حضرت زهرا سلام الله علیها حرف های زشتی را به زبان آورد .  اواسط جلسه ابراهیم به من اشاره کرد و با هم از جلسه بیرون رفتیم . در راه گفتم : فکر می کنم ناراحت شدید . ابراهیم در حالی که آرامش همیشگی را نداشت رو به من کرد و گفت : توی این مجالس خدا پیدا نمیشه . همیشه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت( سلام الله علیهم )باشه . 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها